اولین شبی که در دوکوهه مستقر بودیم نیمه های شب ما را جهت اجرای رزم شبانه به بیرون از آپارتمان ها آوردند ، شهید رضاقانع که ازفرماندهان بود نیروها راکه به صورت ستونی حرکت می کردند جمع کرد و گفت ،برادرا گوش کنند ، ما بنا داریم تا آن ارتفاعات برویم و برگردیم بعد ازصحبت های کوتاهی گفت خوب حالا علیل هاشو ..... بیان بیرون ، مثل همیشه تعدادی آمدند بیرون آنها رانگه داشتند و بقیه نیروها رابه طرف آن ارتفاعات حرکت دادند ، کمی که در تاریکی شب ازدیدگان آنان دورشدیم به ما گفتند آهسته وبی سروصدا برید بخوابید و امّا با اون نیروهایی که مانده بودند حدود دو ساعت بدو و به ایست و ستاره شناسی کار کرده بودند ، فردا صبح که قضیه لو رفت ازآنروز به بعد دیگر کسی به عنوان علیل و..... دربین بچه ها پیدا نمی شد.
شهید رضا قانع به نقل از غلامعباس شریعتی
شبی در حین آماده باش به سر می بردیم ، ناگهان صدای یکی از برادران آمد که طلب کمک می کرد ، وقتی به ایشان رسیدیم ، چیزی در پاچه ی ایشان تقریبا اندازه ی یک بلدرچین بود ، که گفتند اطراف اش را بگیرید تا به بدنش نزدیک نشود ، آنقدر ترسیده بود که نزدیک بود سکته کند ، وقتی با سرنیزه لباسش را پاره کردیم ، دیدیم ملخی بزرگ بود ، که همگی از خنده روده بر شدیم.
به نقل از حاج ولی الله تنهائی
سنگر پشتیبانی