سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رزم شیرین شبانه

سه شنبه 91 بهمن 10 ساعت 7:46 عصر

بچه های قرن پانزدهم هجری،قمری

اولین شبی که در دوکوهه مستقر بودیم نیمه های شب ما را جهت اجرای رزم شبانه به بیرون از آپارتمان ها آوردند ، شهید رضاقانع که ازفرماندهان بود نیروها راکه به صورت ستونی حرکت می کردند جمع کرد و گفت ،برادرا گوش کنند ، ما بنا داریم  تا آن ارتفاعات برویم و برگردیم بعد ازصحبت های کوتاهی گفت خوب حالا علیل هاشو ..... بیان بیرون ، مثل همیشه تعدادی آمدند بیرون آنها رانگه داشتند و بقیه نیروها رابه طرف آن ارتفاعات حرکت دادند ، کمی که در تاریکی شب ازدیدگان آنان دورشدیم به ما گفتند آهسته وبی سروصدا برید بخوابید و امّا با اون نیروهایی که مانده بودند حدود دو ساعت بدو و به ایست و ستاره شناسی کار کرده بودند ، فردا صبح که قضیه لو رفت ازآنروز به بعد دیگر کسی به عنوان علیل و..... دربین بچه ها پیدا نمی شد.

شهید رضا قانع به نقل از غلامعباس شریعتی

 



قلم نگار : جامانده | بیسیمچی [ قلم]

اندازه ی یک بلدرچین

سه شنبه 91 بهمن 10 ساعت 12:57 عصر

بچه های قرن پانزدهم هجری قمری

شبی در حین آماده باش به سر می بردیم ، ناگهان صدای یکی از برادران آمد که طلب کمک می کرد ، وقتی به ایشان رسیدیم ، چیزی در پاچه ی ایشان تقریبا اندازه ی یک بلدرچین بود ، که گفتند اطراف اش را بگیرید تا به بدنش نزدیک نشود ، آنقدر ترسیده بود که نزدیک بود سکته کند ، وقتی با سرنیزه لباسش را پاره کردیم ، دیدیم ملخی بزرگ بود ، که همگی از خنده روده بر شدیم.

به نقل از حاج ولی الله تنهائی

 



قلم نگار : جامانده | بیسیمچی [ قلم]

آخرین شب

پنج شنبه 91 دی 28 ساعت 4:58 عصر

قرن پانزدهم

در آخرین شبی که شهرضا بودند و قرار بود فردایش به جبهه بروند,سی نفر از بسیجیان را دعوت کردند و روغن و برنج و مرغ تهیه کردند,وبه من داد,و گفت مادر بهترین غذا را برای اینها پخت کن,آن شب خیلی خوشحال بود,اواخر شب به من گفت:مادر از این سی نفر که قرار است فردا به جبهه بروند فقط چهار نفرشان بر می گردند و بقیه شهید میشوند,آن سی نفر, بیست و شش نفرشان در عملیات بیت المقدس شهید شدند و یکی از شهدا شهید حسن مصدق بود.

شهید حسن مصدق به نقل از مادر شهید

 



قلم نگار : جامانده | بیسیمچی [ قلم]

تفکر بسیجی

پنج شنبه 91 دی 28 ساعت 4:51 عصر

قرن پانزدهم

بعد از اتمام درسش و شروع جنگ تحمیلی می خواست به سربازی برود گفتم مادر هنوز خیلی از دوستانت به سربازی نرفته اند تو کجا می خواهی بروی ؟ گفت:این راه جلوی پایمان است و باید برویم.به پدرش هم گفت:می خواهم به سربازی بروم پدرش درجواب گفت:حالا زوده کجا می خواهی بروی؟حسین گفت:حالافرض کنید تمام پدرها همین را بگویند آن وقت وضع مملکت چه می شود؟ دشمن آتش انداخته داخل کشورمان و ما باید برویم وآن را خاموش کنیم .

شهید محمد حسین شهری به نقل از مادر شهید

 



قلم نگار : جامانده | بیسیمچی [ قلم]

رختخواب دامادی

شنبه 91 دی 9 ساعت 8:48 عصر

بچه های قرن پانزدهم

در شهرضا رسم بر این است که خانواده ها برای فرزندان پسرخودقبل از ازدواج رختخواب دامادی تهیه می کنند ،مادر شهید کریمی برایم اینگونه تعریف نمودند :

"وقتی فرزندم به جبهه رفت وشهید شدگهگاه برسر رختخواب دامادیش میرفتم و گریه میکردم .یکشب شب جمعه ای بود نماز و فاتحه برایش خواندم و خوابیدم نیمه های شب خواب دیدم قدرت الله صدایم زد و گفت مادر غصه مرا مخور امشب با همسرم آمدیم و در رختخواب خوابیدم .همسرش را در خواب دیدم زنی بلند قامت و زیبا بود آمد و به من تعظیم کرد .پسرم گفت هر شب بخواهم میایم و د راین رختخواب میخوابم صبح که به سراغ رختخواب رفتم دیدم باز و بسته شده بود و چند تار موی ان حوریه روی بالش بود .بوی مشک و عنبر میداد .انها را برداشتم و در کیف پول دستی ام گذاشتم .بعد از چند روز دیدم اثری از انها نبود."

قابل توجه اینکه قدرت قبل از رفتن به جبهه هنوز مجرد بود و ازدواج نکرده بود.

شهید قدرت الله کریمی به نقل از همسایه شهید



قلم نگار : جامانده | بیسیمچی [ قلم]

   1   2      >

سنگر پشتیبانی

الموت لامریکا
نماز اول وقت
به یاد حاج همت.../نایاب
به یاد حاج همّت.../وقتی می رفت
به یاد حاج همّت.../وقتی برگشت
از خاک
[عناوین آرشیوشده]